سال های میلادی 1973

یک قاضی جدید یک کارخانه پنیرسازی را به دلیل آلودگی تعطیل می کند. صاحب آن، La Noce، به یک نجیب رشوه می دهد که او را به سمت یک مقام رسمی راهنمایی می کند که ممکن است آن را حل کند. La Noce نیاز به اهرم دارد و سلیقه مقامات را برای همسران مردان دیگر کشف می کند. او دستیار لکنت زبان خود، آلبرتینی، را می فرستد تا زنی را استخدام کند تا وانمود کند که همسر لا نوس است. آلبرتینی فاحشه ای با ظاهر باکره پیدا می کند...

پس از مرگ ارباب روستا زن فرنگی او به کمک مباشر شرورش غلام از پسران بابا سبحان(جعفر والی): صالح (بهروز وثوقی) و مسیب (فرامرز قریبیان)، که روی زمین مزروعی او کار می کنند، می خواهد زمینش را به او باز پس بدهند. صالح و مسیب امتناع می کنند؛ اما می پذیرند که اجاره ی زمین را در موعد مقرر بپردازند. کینه ی مباشر(جلال پیشواییان) از مسیب به دلیل علاقه ی ناکام او به شوکت (فرزانه تاییدی)، همسر مسیب، است. نزاع او و نوچه هایش بر سر زمین منجر به مرگ مسیب و زخمی شدن صالح می شود. صالح که بر اثر نزاع با غلام و اصابت ضربه ی بیل بر سرش تعادل روانی خود را از دست داده است غلام را در میدان آبادی به قتل می رساند و خود نیز به دست ژاندارم ها دستگیر و روانه ی زندان مرکز می شود..

یک گدای پیر از جنگل مخفیانه به چین فو کونگ فو آموزش می دهد، زیرا او نمی تواند کلاس های معمولی را بپردازد و "پدر" او نمی خواهد که او دعوا کند. او بزرگ می شود، به عنوان پیشخدمت کار می کند و در نهایت با مردان سندیکای جنایی شهرش مبارزه می کند.

شیامو یتیمی است که با مربی خود زندگی می کند و کار خود را دزدی کرده است. در حالی که مربی او در بیمارستان در حال بهبودی است، شیامو پس از شکستگی، تصمیم می گیرد مستقیماً برود. او با نویسنده محبوب دیپاک اشتباه گرفته می شود و با احترام قابل توجهی مواجه می شود. برای خوشحالی او، با دیپاک بیمار روبرو می شود که شبیه او است. دیپاک بیمار است و به زودی از دنیا می رود و شیامو ...

احضار تاریخی لودویگ ، پادشاه باواریا ، از تاجگذاری در 1864 تا زمان مرگ در 1886 ، به عنوان یک قهرمان عاشقانه. هوادار ریچارد واگنر ، خیانت شده توسط او ، عاشق پسر عموی خود الیزابت اتریشی ، رها شده توسط او ، تحت عذاب همجنس گرایی خود ، او کم کم به سمت جنون میرود...

لینگ شی مرد جوانی از خانواده ای ثروتمند و محترم است که با سیندی، خواننده زیر سن قانونی رابطه دارد که از پدرش مورد آزار جسمی قرار می گیرد.

یک کلاهبردار سابق با ماموران فدرال همکاری می کند تا به آنها در شکستن حلقه مهتابی کمک کنند.

گروهی از نوجوانان در دره مرکزی کالیفرنیا یک شب آخر را پس از فارغ التحصیلی از دبیرستان در سال 1962 در حال گشت و گذار با دوستان خود قبل از اینکه اهداف متفاوت خود را دنبال کنند، می گذرانند.

دو مرد که از کودکی با هم دوست بوده اند، خود را در دو طرف قانون می بینند.

احمد (منصور سپهرنیا) کارمند ساده ای است که همیشه سر کارش دیر می کند. اما او شایسته و سخت کوش است. رئیس او تحت تأثیر سختکوشی او قرار گرفت و او را به مدیر جدید شرکت تبدیل کرد و باعث حسادت برخی از همکاران احمد شد.