سال های میلادی 1972

پسر کشاورز جوانی که همیشه می خواست یک گاوباز باشد، با یک رئیس مسیر سخت صحبت می کند تا او را در یک اتومبیل رانی گاو استخدام کند.

در قرن شانزدهم، دون لوپ دو آگویر بیرحم و دیوانه، یک اکسپدیشن اسپانیایی را در جستجوی الدورادو رهبری می کند.

گدار ساختار فیلم ها، روابط و انقلاب ها را از طریق زندگی یک زوج در پاریس بررسی می کند.

یک گانگستر سابق زمانی که همکاران سابق خشن و حسودش و پلیس معتقدند که او محل یک انبار دزدیده شده 300000 دلاری را می داند، مجبور می شود زندگی قدیمی خود را از سر بگیرد.

یک دانش آموز جوان با استعداد اما مغرور هنرهای رزمی، حریف را مجروح می کند و می کشد. در تلافی، پدرش کشته می شود. دانش آموز جوان قول انتقام می گیرد و شروع به آماده شدن برای رویارویی حماسی خود می کند.

مش رجب خارکن (محمدتقی کهنموئی) مرغی می‌یابد که تخم طلا می‌گذارد. جواهرفروشی (محمود بهرامی) می‌کوشد با فریب دادن همسر دوم مش رجب (پروین سلیمانی) مرغ را از چنگ او درآورد. اما قبل از آن سعید (محمد همایون) و سعد (بهمن مفید)، پسران مش رجب، مرغ را سر می‌برند و دل و جگر آن را می‌خورند. آن دو راهی سفر می‌شوند و یکدیگر را گم می‌کنند. سعد به شهری وارد می‌شود و به عنوان حاکم شهر برگزیده می‌شود، و سعید در مسیر خود مقداری سکهٔ طلا می‌یابد که زنی (پروین ملکوتی) و کنیزش (شهناز) سکه‌های او را می‌ربایند. او یک کلاه و چوب جادویی پیدا می‌کند. سعد موقع شکار با مهتاب (مرجان)، دختر امیر شهری دیگر، آشنا می‌شود؛ اما امیر (صادق بهرامی) به توطئهٔ وزیرش (میرزاده) مهتاب را از سعد جدا و او را در اتاقش حبس می‌کند. مهتاب در فراغ سعد آن قدر اشک می‌ریزد که سوی چشمانش را از دست می‌دهد. سعید با چوب جادویی اش سوی چشمان مهتاب را به او بازمی‌گرداند، و با قالیچهٔ حضرت سلیمان نامزدش را نجات می‌دهد. سعد سراغ مهتاب می‌رود و دستگیر و شکنجه می‌شود. سعید قبل از این که برادرش توسط جلاد گردن زده شود او را نجات می‌دهد و سرانجام رضایت امیر را جلب می‌کند که برادرش با مهتاب ازدواج کند.

پوران باردار نمی شود بنابراین محمود به امید پدر شدن با یک بیوه ازدواج می کند. اتفاقات پیش بینی نشده ای زمانی رخ می دهد که هر سه آن ها باید در یک خانه زندگی کنند.

Udharchand Shikarpuri مردی بی خانمان است که در بمبئی زندگی می کند، البته زیر سقف ست کالیداس، مولتی میلیونر، که شش ماه دور در خانه قصر خود در Mussoorie است. برای چهارمین بار در زندگی‌اش، اودارچند به همراه سگش چیکو به عمارت کالیداس نقل مکان می‌کند. او با دو مرد بی خانمان دیگر به نام های راجو و ویجی آشنا می شود و با آنها دوست می شود و آنها را به زندگی با او دعوت می کند...

یک ارباب واگن و یک واعظ کلاهبردار به بردگان آزاد شده کمک می کنند که توسط عوامل کار ارزان در غرب تحت تعقیب قرار می گیرند.

رضا برای اینکه بتواند امکان ازدواج هر چه زودترش را با دختر دلخواهش فراهم کند، به حقه بازی و خدعه روی می آورد که نتیجه اش زندانی شدن اوست. دختر پس از تحقیق و مطمئن شدن از اینکه رضا متنبه شده ، یاریش می دهد تا از زندان آزاد شود و بعد هم با او ازدواج می کند.