سال های میلادی 1971

یک رهبر راهزن صحرا یک جیپ را دزدی می کند و پول زیادی از آمریکا به بیرون می برد. با این حال، او فرصت زیادی برای لذت بردن از آن پیدا نمی کند، زیرا او و افرادش به زودی توسط یک "فانتوم" مورد حمله قرار می گیرند، که همه مردانش را می کشد و سلاح های خود به طور مرموزی ناپدید می شوند. وقتی یک زن جوان زیبا ظاهر می شود تا ببیند آیا هنوز پول دارد یا خیر، شبح به او تجاوز می کند. مرد دیگری ظاهر می شود.

همسر یک سفیر متوجه می شود که یکی از مردان زندگی او - خواه شوهرش، یک معشوق سابق یا معشوق فعلی اش - ممکن است یک قاتل زنجیره ای شرور باشد.

پس از مرگ هنری اول در انگلستان در قرن دوازدهم، استفان کانینگهام که ادعا می کند شمشیر نرماندی افسانه ای را در اختیار دارد، تاج و تخت را غصب می کند. مردی به نام ایوانهو اکنون از سال‌هایی که در سرزمین مقدس سپری کرده است، بازگشته است. او می داند که پسر هنری اول، وارث واقعی تاج و تخت، در جنگ های صلیبی کشته شد. او همچنین می داند که شمشیری که استفان در اختیار دارد در واقع یک ...

هری پس از دریفت کردن با دوستش آرچ به خانه نزد همسر و مزرعه اش برمی گردد و باید تصمیم سختی در مورد وفاداری هایش بگیرد.

زنی که به تازگی نهادینه شده است، پس از نقل مکان به یک خانه مزرعه روستایی که ظاهراً جن زده شده است، تجربیات عجیبی دارد و می‌ترسد که ممکن است دوباره عقل خود را از دست بدهد.

لوگان (جهانگیر غفاری) پیرمرد و پیرزنی را به قتل می‌رساند و اندوختهٔ طلای آن‌ها را می‌رباید…

در فرانسه قرن هفدهم، حفاظت پدر اوربان گراندیه از شهر لودون در برابر کاردینال ریشلیو فاسد با اتهام یک راهبه سرکوب شده جنسی به جادوگری تضعیف می شود.

دختری بعد از مرگ مادرش سرگردان و ناامید است تا با بهروز آشنا می‌شود. بهروز با علاقه به زندگیش نظمی می‌دهد و او را که مستعد خوانندگی است به یک دوست که استاد موسیقی است ی می‌کند و به زودی دختر خوانندهٔ معروفی می‌شود. حادثه‌ای سبب می‌شود که دختر در مورد بهروز دچار اشتباه شده و ترکش کند. دختر پس از جدا شدن از بهروز مأیوس و ناامید از همه کناره می‌گیرد و کارش را ترک می‌کند اما بهروز که دختر را دوست دارد او را یافته و واقعیت را برایش روشن می‌کند.

«مرتضی» مرد جوانی که به علت خلافکاری و اشتباه به پنج سال زندان محکوم شده، پس از آزادی به سراغ دختر مورد علاقه‌اش «مهری» می‌رود. اما او به ازدواج اجباری مردی به نام «اوستافرج» درآمده است. اوستا فرج در قبال مبلغی پول حاضر است مهری را آزاد کند. در همین زمان مرتضی به دام مردی به نام «کریم» می‌افتد، و با او تصمیم به سرقت می‌گیرند. مرتضی پول‌ها را برداشته و به سراغ اوستافرج می‌رود. طلاق انجام می‌شود و وقتی کریم و «عسگر» (صاحب پول) در تعقیب و گریز از راه می‌رسند، مرتضی با شلیک اسلحه «عسگر» به قتل می‌رسد

کومار سن یک هنرمند برجسته، یک نقاش با استعداد و یک مجسمه ساز مشهور است. و مانند اکثریت طایفه اش، درونگرای حساسی دارد. اما هیچ هنرمندی نمی تواند به درجه ای از درخشش در کار خود دست یابد. دوشیزه آشا ورما تنها خواهرزاده یک بازنشسته بازنشسته، آشوک وارما است، و او واقعاً نور زندگی کومار است. یک شب طوفانی، کومار سعی می کند ...