طاها فیلم

ژوزف با پدر در حال مرگش در یک آسایشگاه روانی دورافتاده ملاقات می کند، جایی که به نظر می رسد زمان وجود ندارد و مرز بین رویاها و خاطرات غیر قابل تشخیص می شود.

جک کراب، از دوران کهولت سن به گذشته نگاه می کند، از زندگی خود می گوید که توسط بومیان آمریکایی بزرگ شده و با ژنرال کاستر جنگیده است.

عده ای جاهل، به سرکردگی مصطفی گاوی (محمدعلی زرندی) به قهوه‌خانه‌ای می‌روند و چشم‌های عکس اکبرخان (یدالله شیراندامی) پهلوان محل را، که به دیوار قهوه‌خانه نصب است، با چاقو درمی‌آورند. آنها به قهوه چی می‌گویند اگر اکبرخان چشم‌هایش را می‌خواهد باید به تهران بیاید. اکبر به تهران می‌رود و با علی (مرتضی عقیلی) آشنا می‌شود که ادعا می‌کند قادر است راه و رسم لوطی گری را به او بیاموزد. علی که قصد سرکیسه کردن اکبر را دارد عاقبت تصمیم می‌گیرد با او رو راست باشد. خواهر علی (پوری بنائی) به اکبر علاقه نشان می‌دهد، اما علی رقاصه ای به نام شهین (فرنگیس فروهر) را با اکبر آشنا می‌کند. اکبر ابتدا با چند تا از آدم‌های مصطفی گاوی روبرو می‌شود و پس از زد و خورد با آنها رو در روی مصطفی گاوی قرار می‌گیرد و پشت او را به خاک می‌مالد. پس از آن اکبر همراه خواهر علی به زادگاهش بازمی‌گردد.

تامی جارویس که در کودکی جیسون وورهیس را کشته است، هنوز تسخیر شده در گذشته اش است، به خانه ای خلوت در نیمه راه در حومه شهر فرستاده می شود، جایی که قتل یک مرد جوان باعث یک سری قتل های وحشیانه در منطقه می شود.

یک مهندس پس از طرد شدن توسط ارتش کنفدراسیون، بدون اینکه متوجه شود به دلیل نقش غیرنظامی حیاتی او بوده است، باید به تنهایی لوکوموتیو مورد علاقه خود را پس از تصرف توسط جاسوسان اتحادیه بازپس گیرد و آن را از طریق خطوط دشمن بازگرداند.

دو جوان مسلمان نزدیک و مؤمن، جاوید و اختر، دوستان دوران کودکی هستند. هر دو ناخودآگاه عاشق یک زن، فردوس می شوند. از آنجایی که اختر ثروتمند و از خانواده ای اصیل است، پدر دختر، نواب میرزا، تصمیم می گیرد که او با اختر ازدواج کند. او تمایلی به این کار ندارد، اما در نهایت وقتی تهدید می شود موافقت می کند. اختر هنوز فردوس را ندیده است، اما فی...

فرهاد (منوچهر وثوق) که با تاکسی دوستش اکبر آقا انبردست (سیدعلی میری) کار می‌کند، با دختری به نام پروانه (آرام) آشنا می‌شود و با او به شمال می‌رود...

دزد جوانی که می خواهد از یک دختر پولدار بدزدد، عاشق او می شود. او اجازه نداد دوستش دختر را هم بدزدد. پس از ماجراهای فراوان سرانجام دختر او را به خواستگار دیگرش ترجیح می دهد و با هم ازدواج می کنند.

ملوان افسانه توسط الهه اریس برای سرقت کتاب صلح قاب می شود و باید به قلمرو او در انتهای جهان سفر کند تا آن را پس بگیرد و جان دوست دوران کودکی خود شاهزاده پروتئوس را نجات دهد.

برادر کوچکتر کارآگاه مشاور با حل یک پرونده مهم به کمک یک کارآگاه عجیب اسکاتلندیارد و یک بازیگر دوست داشتنی اما مشکوک، تلاش می کند تا شکوه شرلوک را بدزدد.