طاها فیلم

دو پسر ، یکی ثروتمند و دیگری فقیر در کالج سعی در جلب یک دختر دارند که رقابت آنها در معتبرترین رویداد دانشگاهی - مسابقه دوچرخه سواری ماراتن به اوج خود می رسد...

انگلستان در قرن نهم مورد هجوم دانمارکی ها قرار گرفت، آلفرد که قصد داشت به کلیسا بپیوندد. با مشاهده حمله به سرزمینش ، نذورات مذهبی را کنار گذاشت و در برابر مهاجمان ایستاد .

چیرانجیف همراه با پدر بیوه اش کاشیرام، سبک زندگی ثروتمندی دارد. دو خواهر که یکی از آنها لال است. و یک برادر کوچکتر در یک سفر، دوستش موهان به دلیل مصرف زیاد الکل بیمار می شود و در یک آشرام درمان می شود، جایی که چیرانجیف با شارادا، کارمندی که با پدر بیوه اش رام شاران زندگی می کند، ملاقات می کند. چیرانجیف و شارادا عاشق هم می شوند و...

دختری روستایی در خانوادهٔ مرفهی مستخدم است...

در بحبوحه جنگ فرانسه و هند، دختر بزرگ یک افسر بریتانیایی به یک متحد هندی که آخرین جنگجوی زنده قبیله خود، موهیکان ها است، علاقه پیدا می کند.

اعضای یک گروه ویژه DEA پس از دزدی از خانه امن کارتل مواد مخدر، خود را یکی یکی از بین می برند.

سه مرد اجیر می‌شوند تا شکوه دیوان (محسن مهدوی)، ثروتمند معروف، را به قتل برسانند. او ادارهٔ امور کارخانه اش را به مباشرش (هایک هوسپیان) و خانه اش را به دخترش مریم (سهیلا) و برادرزاده اش ساسان (ابراهیم نادری) می‌سپارد و همراه نامزدش به باغ ییلاقی اش می‌رود. آن دو در بین راه گرفتار می‌شوند و اتومبیلشان به قعر دره پرت می‌شود. زن می‌میرد و شکوه دیوان به دست سه جوان مطرب دوره‌گرد: منصور (منصور سپهرنیا)، نادر (گرشا رئوفی) و امیر (محمد متوسلانی) نجات می‌یابد. آنها به خواست شکوه دیوان او را به خانهٔ محقرشان می‌برند تا عاملان توطئه علیه جان شکوه دیوان را شناسائی کنند. آن سه در هیئت خبرنگار با مریم تماس می‌گیرند و او را با پدرش روبرو می‌کنند. چندی بعد مریم و ساسان به دست سه مرد اجیر شده و دختری (سیمین علی‌زاده) که همراه آنها است گرفتار می‌شوند. دختر، که دوست ساسان است، سه مرد را بیهوش می‌کند و مریم را با اتومبیلی که ترمزش دست کاری شده به سوی شهر روان می‌کند. منصور و نادر و امیر او را نجات می‌دهند و پس از کشمکش با توطئه گران ساسان و مباشر را تحویل ژاندارم‌ها می‌دهند.

زندگی دوست داشتنی تارزان و جین توسط مردان سافاری به چالش کشیده می شود که به دنبال عاج می آیند و همچنین به دنبال جین می آیند.

فدیک یک خواننده خیابانی است که با سه دوست نوازنده اش کار می کند. بی خانمان هستند. همانطور که او روی عرشه یک قایق می خوابد، ارول او را پیدا می کند. او صاحب قایق است، اما او معتقد است که کاپیتان آن است. او به یک باند برخورد می کند و کیف های آنها رد و بدل می شود، او اکنون در کیف خود ثروتی پیدا می کند. پول متعلق به ارول است، دوستش فاروک کارخانه اش را سرقت کرد. فدیک ارول را به عنوان خودش می گیرد..

یک مرد به طور فزاینده ای نسبت به موفقیت جدید دوستش حسادت می کند.