ژانرها عاشقانه

ساویتری چودوری بیوه و بیمار به همراه پسرش آنیل در یک عمارت قصری در هند زندگی ثروتمندی دارد. او می داند که آنیل فقط منتظر مرگ اوست تا بتواند ثروت را به ارث ببرد و از دادن پول به او خودداری می کند. دیوان آنیل را متقاعد می کند که راه خود را اصلاح کند، ازدواج کند، و با مادرش وصله کند. اندکی بعد به نظر می رسد آنیل من را دارد...

مردی جنگلی که خشونتش زبانزد اهالی منطقه است، مورد علاقهٔ دختری است که پدرش در آن اطراف میکده‌ای دارد..

مورات ماساژوری است که مشتریانش او را دوست دارند. بزرگترین هدف او در زندگی شاد کردن دخترش ابرو است. یک روز او را به فیزیوتراپی عباس، یکی از رؤسای عالم اموات گماشته اند. او با سلما، دختر عباس آشنا می شود. آنها عاشق زمان می شوند. اما کشمکش بین عباس و حریفش کمیل به طور غیر قابل برگشتی بر مورات و همسایگانش تأثیر می گذارد.

در پایان جنگ جهانی دوم ، یک پرستار جوان به یک قربانی سقوط هواپیما بد سوخته گرایش پیدا می کند. گذشته او در فلاش بک ها نشان داده شده است و نشان دهنده درگیری در یک رابطه عاشقانه سرنوشت ساز است.

امیر، منصور و نادر با دیدن فیلم‌های تلویزیونی جنائی به عملیات کارآگاهان خصوصی علاقه‌مند می‌شوند...

کمدی طنز رسمی با حضور یک دختر ایده آلیست که به دلیل علاقه بیش از حد به یک ستاره سینما در سودای عمیقی به سر می برد. اما او حتی او را نمی شناسد.

بازرس آرجون (آکشی کومار) یک افسر پلیس صادق و کوشا است ، او یک برادر ناتنی بزرگتر به نام بیشما و یک برادر کوچکتر به نام سورج دارد ؛ در حالی که بیشما با مادرشان در روستا زندگی می کند ، آرجون و سورج در شهر زندگی می کنند و سورج در یک مرغداری استخدام می‌شود اما متوجه می شود که این فقط یک جبهه برای مواد مخدری مانند کوکائین است ولی تلاش های او برای رساندن این اطلاعات به پلیس و برادرش بی نتیجه می ماند زیرا...

یک تهیه کننده تلویزیونی پس از مصاحبه با او برای یکی از برنامه هایش، یک زن جوان تا حدودی محجوب و محافظ را پرورش می دهد.

حبیب‌الله خان (نعمت‌الله گرجی) و دخترش ملیحه (آتوسا) به امیر (منوچهر وثوق) از دست برادرزاده اش هاشم (یدالله شیراندامی) گلایه می‌کنند. هاشم دوست صمیمی امیر است و ازدواجش با ملیحه را به تعویق می‌اندازد. امیر، که با آذر (ثریا حکمت) قرار ازدواج گذاشته، رانندهٔ یک شرکت معدن کار است، و در پایان ماه حقوق کارگران را به معدن می‌برد، اما محمد (جلال پیشوائیان) و اکبر (اکبر اصفهانی)، از همدستان هاشم، در بین راه، پول را سرقت می‌کنند و باعث مرگ حساب دار شرکت می‌شوند. امیر به اصفهان می‌گریزد و از هاشم کمک می‌طلبد. هاشم از محمد و اکبر می‌خواهد که مخفی شوند. هاشم با پری (آرام)، که زن بدنامی است، رفت و آمد دارد و همین موجب می‌شود که با ملیحه ازدواج نکند. امیر پری را از هاشم دور می‌کند، و درمی یابد که آذر خواهر پری است. امیر از طریق پری نشانی اکبر را می‌یابد و با تحت فشار گذاشتن او متوجه اصل ماجرا می‌شود. امیر شب جشن ازدواج هاشم و ملیحه موضوع را به او می‌گوید و او را ترک می‌کند. پری توسط محمد زخمی می‌شود، و پلیس امیر را دستگیر می‌کند. در بازداشتگاه روشن می‌شود که هاشم خود را به عنوان مقصر اصلی معرفی کرده‌است. امیر وعده می‌دهد که خانه اش را بفروشد و با بازپس دادن پول شرکت موجب آزادی هاشم بشود. امیر و آذر به عیادت پری می‌روند و او را در واپسین لحظهٔ زندگی اش ملاقات می‌کنند.

مردی جوان که توسط راهزنان مکزیکی بزرگ شده است زمانی که گروهش به شهری مرزی در آمریکا دستبرد می‌زنند باید بین خوب و بد انتخاب کند....