ژانرها عاشقانه

یک خواننده ایتالیایی و مدیرش در حال تدارک یک تور در ایالات متحده هستند و در حال یادگیری زبان انگلیسی هستند. هر دو عاشق معلم خود می شوند.

یک سردبیر روزنامه از هر ترفندی در کتاب استفاده می‌کند تا از ازدواج مجدد همسر سابقش که خبرنگار ACE بود، جلوگیری کند.

یک دختر ساده لوح شهر کوچک برای ملاقات با شوهرش به شهر نیویورک می آید و متوجه می شود که او ممکن است یک قاتل باشد.

دو پسر ، یکی ثروتمند و دیگری فقیر در کالج سعی در جلب یک دختر دارند که رقابت آنها در معتبرترین رویداد دانشگاهی - مسابقه دوچرخه سواری ماراتن به اوج خود می رسد...

چیرانجیف همراه با پدر بیوه اش کاشیرام، سبک زندگی ثروتمندی دارد. دو خواهر که یکی از آنها لال است. و یک برادر کوچکتر در یک سفر، دوستش موهان به دلیل مصرف زیاد الکل بیمار می شود و در یک آشرام درمان می شود، جایی که چیرانجیف با شارادا، کارمندی که با پدر بیوه اش رام شاران زندگی می کند، ملاقات می کند. چیرانجیف و شارادا عاشق هم می شوند و...

دختری روستایی در خانوادهٔ مرفهی مستخدم است...

کانتا، دختر روستایی دوست داشتنی، عمیقا عاشق رامگولام، مردی صادق و ساده است. آنها تصمیم می گیرند ازدواج کنند و زندگی شادی داشته باشند. ناگهان رامگولام باید برای یک ماموریت حرکت کند و کانتا احساس می کند که در خطر است. او روستا را ترک می کند تا به دنبال او بگردد. به زودی رامگولام از چنگ اسیرکنندگانش می گریزد و به دهکده باز می گردد. کیشان که اتفاقا ..

صاحبان در روستای کوچکی در هند باستان به همراه مادر، پدر، بالاکرام و پسر عموی خود به نام خرو، سبک زندگی ضعیفی دارند. بالاکرام با فروش عروسک امرار معاش می کند. صاحبان عاشق یک کارگر بی خانمان به نام گوپی است که در نزدیکی مندرس زندگی می کند و هرچه روستاییان به او می دهند می خورد. روزی صاحبان در حالی که یک خرگوش را تعقیب می کند، به زمین قصر می رسد...

منوچهر (منوچهر وثوق)، مدير عامل يك شركت، و دوستش لطيف (جمشيد مهرداد) زينت (هنگامه) را كه قصد خودكشي داشته نجات مي دهند. منوچهر از دوستش ايرج (عبدالله بوتيمار) مي خواهد كه درباره ي زينت تحقيق كند. او شركت را به ايرج مي سپارد و با زينت و لطيف به سفر مي رود. در راه با گوهر (مرجان) و ابرام بي گذشت (رضا بيك ايمانوردي) مواجه مي شوند كه كارشان جيب بري و اخاذي است. منوچهر براي نزديك شدن به آن دو وانمود مي كنند كه راننده ي شركتي است، و همراه آن ها به جيب بري و دزدي كشيده مي شود. او براي تأمين هزينه ي مداواي پدر گوهر (علي اكبر مهدوي فر) از گاوصندوق خانه ي خودش دزدي مي كند. ايرج، كه براي تصاحب ثروت منوچهر توطئه مي كند، افرادش را مي گمارد تا پدر گوهر را مضروب كنند و خود او را به گروگان بگيرند. منوچهر و ابرام او را نجات مي دهند. گوهر در مي يابد كه منوچهر صاحب شركتي است، و او را ترك مي كند. منوچهر بر اثر سانحه اي بينايي خود را از دست مي دهد. زينت، كه با ايرج است، منوچهر را در ويلايي پنهان مي كنند و مداواي چشم هاي او را به تعويق مي اندازند. منوچهر، كه متوجه رابطه آن دو شده، براي مداواي چشماهايش اقدام مي كند، و پس از دور كردن ايرج از خود با گوهر ازدواج مي كند.

سه جوان که کارشان در کاباره موفقیت زیادی پیدا کرده با دو مشکل روبرو هستند: وجود یک پیرمرد ـ تاجر ورشکسته ـ که با خبر شده دخترش که در اروپا تحصیل می‌کند و گمان دارد او هنوز ثروتمند است، قصد دارد به همراه نامزدش به تهران بیاید و روشن شدن واقعیت پیرمرد را شدیداً به خاطر خود دختر، ناراحت کرده مشکل بعدی وجود دختر نابینا و سرگردانی است که آن‌ها تلاش می‌کنند پول کافی برای معالجه اش بدست آورند...