ژانرها درام

گروهی از نوجوانان در دره مرکزی کالیفرنیا یک شب آخر را پس از فارغ التحصیلی از دبیرستان در سال 1962 در حال گشت و گذار با دوستان خود قبل از اینکه اهداف متفاوت خود را دنبال کنند، می گذرانند.

یک حشره شناس در تعطیلات توسط روستاییان محلی به دام می افتند تا با زنی زندگی کند که وظیفه زندگیش بیل زدن شن و ماسه برای آنهاست.

ویجی با مادربزرگ بیوه‌اش در خانه‌ای با قصر زندگی می‌کند. او تمام روز را در رختخواب می گذراند و تمام شب را در جمع حداقل یک دوست دختر می گذراند. او به کشمیر سفر می کند، با گیتای زیبا رابطه برقرار می کند، شب را با او می گذراند و حتی به عنوان شوهر او ظاهر می شود. پس از بازگشت به بمبئی، او دلش را به سونیتا زرق و برق می اندازد که او نیز عاشق می شود.

یک کارگر مزرعه دار تندخو، زن مورد علاقه خود را متقاعد می کند که با رئیس ثروتمند اما در حال مرگ آنها ازدواج کند تا آنها بتوانند ادعای ثروت او داشته باشند.

درام یک فرصت طلب جنوبی بی رحم که سعی می کند زمین پسر عمویش را بخرد و با خنثی شدن آن، چندین تراژدی را به زندگی عزیزانش می آورد.

یک وکیل مستضعف یک شرکت بیمه متقلب را قبول می کند.

در فرانسه قرن هفدهم، حفاظت پدر اوربان گراندیه از شهر لودون در برابر کاردینال ریشلیو فاسد با اتهام یک راهبه سرکوب شده جنسی به جادوگری تضعیف می شود.

نمک‌نشناس فیلمی به کارگردانی و نویسندگی حاتم گرجی محصول سال ۱۳۵۷ است.

گلنسا دختر زیبا و جسور کولی است. قبیله گل‌نسا سالهاست که در اراضی اجدادی مسعود خان ساکن هستند. مسعود خان جوان خوشگذرانی است که با افراد عیاش و ناسالم رفاقت دارد. گلنسا که پنهانی به مسعود خان علاقه دارد به خاطر حسادت به دخترانی که با او دوست هستند بی‌احترامی می‌کند. مسعود خان پیغام میفرستد که قبیله گلنسا باید از املاک او بروند. گلنسا به خانه مسعود خان میرود تا او را منصرف کند. مسعود خان تصمیم میگیرد کولی‌ها را به میهمانی بزرگی که ترتیب داده دعوت کند تا آنها با اجرای برنامه میهمانان را سرگرم کنند. در میهمانی از سمت شرکت مولن موکت قرعه‌کشی انجام می‌شود. گلنسا برنده قرعه‌کشی که جایزه آن یک ماه سفر به پاریس است می‌شود. گلنسا که ابتدا علاقه‌ای به این سفر ندارد هنگامی که باخبر میشود که مسعود به پاریس رفته است از عمویش اجازه می‌گیرد و به همراه نوبر، دربان شرکت مولن موکت به سفر میرود. در پاریس به توصیه یک جوان ایرانی به نام جمشید، گلنسا تصمیم میگیرد تا چهره‌اش را مثل زنهای اروپایی تغییر بدهد تا توجه مسعود که فرد ظاهربینی است جلب کند. گلنسا با ظاهر جدید در مهمانی‌ها ظاهر میشود. مسعود که او را نشناخته به سرعت دلبسته او میشود و تلاش میکند با او آشنا شود. گلنسا خود را میترا، دختر یک ملاک بزرگ و نوبر را به عنوان مباشر پدرش معرفی می‌کند. عموی مسعود به صورت اتفاقی متوجه می‌شود میترا همان گلنسا است که به خاطر علاقه‌ای که به مسعود دارد خود را به این شکل درآورده از گلنسا میخواهد که با مسعود ازدواج کند. گلنسا با ظاهر واقعی خودش با مسعود روبرو می‌شود. مسعود در ابتدا او را تحقیر می‌کند ولی بعد از اینکه گلنسا او را ترک می‌کند میفهمد که گلنسا تنها دختری است که حقیقتا دوست دارد. مسعود به دنبال گلنسا میرود و زندگی خود را با یکدیگر آغاز می‌کنند

آوریل 1957: هواپیمای مهندس منطقی فابر در مکزیک سقوط کرد. او متوجه می شود که در سال 1938 پدر شده است. او با کشتی از نیویورک به فرانسه می رود و با سابث جوان آشنا می شود. سرنوشت؟