ژانرها خانوادگی

جنگجوی Beowulf باید بجنگد و هیولای Grendel را که در حال وحشت دانمارک است و سپس مادر Grendel که برای انتقام شروع به کشتن می کند شکست دهد.

بر اثر زلزلهٔ مهیبی شهری از بین می‌رود. پدری دو پسرش را ظاهراً از دست می‌دهد. سالها بعد یکی از آن‌ها وکیل دعاوی و دیگری دزد می‌شود. پدر که کارش وکالت است همه جا در جستجوی پسرش است. مرد شیادی خود را به عنوان پسر او معرفی می‌کند و یکبار که دزد قصد سرقت خانهٔ پدر را دارد با پسر قلابی رو برو شده، مبارزه‌ای درمی‌گیرد و پسر قلابی به قتل می‌رسد. در دادگاه پدر علیه پسرش وارد محاکمه می‌شود. برادر وکیل (پسر دیگر) که از واقعیت روابط آگاه شده، با دفاعش سبب رهایی او می‌شود و در پایان هرسه در کنار هم زندگی تازه‌ای را شروع می‌کنند.

یک پری خوش قلب ، پس از حمله ی انسانها به سرزمینش ، از بین رفتن صلح و همچنین مورد خیانت واقع شدن ، به یک پری سنگدل و کینه توز بدل می‌شود و طلسمی ابدی بر نوزاد تازه متولد شده ی پادشاهِ انسان ها می گذارد. اما…

رؤیا (شهناز) توسط همکارانش با مهندس کیوان (عبدالله بوتیمار) طرح دوستی می‌ریزد و او را به پای میز قمار و اعتیاد به الکل می‌کشاند...

سه مرد اجیر می‌شوند تا شکوه دیوان (محسن مهدوی)، ثروتمند معروف، را به قتل برسانند. او ادارهٔ امور کارخانه اش را به مباشرش (هایک هوسپیان) و خانه اش را به دخترش مریم (سهیلا) و برادرزاده اش ساسان (ابراهیم نادری) می‌سپارد و همراه نامزدش به باغ ییلاقی اش می‌رود. آن دو در بین راه گرفتار می‌شوند و اتومبیلشان به قعر دره پرت می‌شود. زن می‌میرد و شکوه دیوان به دست سه جوان مطرب دوره‌گرد: منصور (منصور سپهرنیا)، نادر (گرشا رئوفی) و امیر (محمد متوسلانی) نجات می‌یابد. آنها به خواست شکوه دیوان او را به خانهٔ محقرشان می‌برند تا عاملان توطئه علیه جان شکوه دیوان را شناسائی کنند. آن سه در هیئت خبرنگار با مریم تماس می‌گیرند و او را با پدرش روبرو می‌کنند. چندی بعد مریم و ساسان به دست سه مرد اجیر شده و دختری (سیمین علی‌زاده) که همراه آنها است گرفتار می‌شوند. دختر، که دوست ساسان است، سه مرد را بیهوش می‌کند و مریم را با اتومبیلی که ترمزش دست کاری شده به سوی شهر روان می‌کند. منصور و نادر و امیر او را نجات می‌دهند و پس از کشمکش با توطئه گران ساسان و مباشر را تحویل ژاندارم‌ها می‌دهند.

شبگرد (رضا بیک‌ایمانوردی)، که مردی لال است، شوکت (شورانگیز طباطبایی) را، که خوانندهٔ کاباره است، از دست چند مرد می‌رهاند و به خانه محقر خود می‌برد…

گروهی تبهکار دخترهای جوان را می ربایند و به جنوب می برند تا به شیوخ عرب بفروشند. آنها مریم ، برادرزاده استوار ایزدی ، را می ربایند و استوار مأمور می شود تا گروه تبهکاران را متلاشی کند. او با معاونش پاسبان محمودی ، که به مریم علاقه دارد، برای تحقیق به جنوب می روند و با لباس شیوخ خریدار دخترها با آدم ربایان تماس می گیرند. از طرف دیگر فرار مریم و دوستش از دست آدم ربایان بی نتیجه می ماند. استوار به آدم ربایان بی نتیجه می ماند. استوار به آدم ربایان پیشنهاد می دهد که قبل از خریداری دخترها او را به مخفی گاه آنها ببرند و از دخترها می خواهد برای آن که ردی از خود باقی بگذارند مقداری برنج از وانتی که آنها را به مخفی گاه می برد بر روی آسفالت جاده بریزند، اما غازهای محلی برنج ها را می خورند. آدم ...

احمد و مملی پس از مرافعه با صاحبان تاکسی‌های خود بیکار می‌شوند...

دختر جوانی برخلاف تمام همسن و سالهای خود که در جستجوی همسر جوان هستند به دنبال مرد مسنی است، چون اعتقاد دارد که او پس از ازدواج دیگر به زنی چشم نخواهد داشت...

لوگان (جهانگیر غفاری) پیرمرد و پیرزنی را به قتل می‌رساند و اندوختهٔ طلای آن‌ها را می‌رباید…